ایران من...

   آواره ام وخسته و سرگشته و حیران

هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

 آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست

 دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

 من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ

 در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران

 بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

 پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران

 لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ

چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

 این کوه بلند است ولی نیست دماوند

این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

 این شهرعظیم است ولی شهرغریب است 

این خانه قشنگ است ولی خانه ما نیست

نظرات 2 + ارسال نظر
مشی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:51 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

بــــــــــــــــــا بـــــــــــــــــــــــا!
میهن پرست! ایراندوست ، عاشق ، آباد، از همه مهمتر ایــــــــــــــــــــــرانی!!!
دمت گرم!!! چه شعری بود!!! خودت گفته بودی؟؟؟
از قدیم ندیما گفتن هیچ جا خونه خود آدم نمی شه!
عکس هم که گذاشتی!!!! به به! چه عسکی!!!!!!!!!!!

چو ایران نباشد تن من مباد...

بهاره دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:39 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام تیچر جونم
خوفی؟
چه شعر قشنگی گذاشتی... خیلی خوشم اومد... منم ایران و دوست دارم ولی به شرطها و شروطها... شرطهاش هم اینه که این پدرسوخته ها درش حکمرانی نکنند... اونوقت منم با تو موافقت میشم دوست جونم که چو ایران نباشد تن من مباد... ولی تا وقتی اینا سر کارند... همه جای دنیا سرای منم است جز ایران:؛<
از خودت مواظبت باش دوست جونم:-*

سلام خانومی...شرطاتو می پذیرم...شعر دستکاری شدتم حرف نداشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد