در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود
دقیقا همینه...
این جان و این دنیا هیچ ازشی ندارهوختی که همش غم و غصه می آرهدنیا همینه دیگه بهار جونم!
می دونم...!
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود
دقیقا همینه...
این جان و این دنیا هیچ ازشی نداره
وختی که همش غم و غصه می آره
دنیا همینه دیگه بهار جونم!
می دونم...!