یاد شعر فروغ افتادم بهار جان: درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سرنهادن بر سیه دل سینه ها سینه آلودن به چرک کینه ها در نوازش، نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نهادن در کف طرارها گم شدن در پهنهی بازارها ... ولی کلی منم موافقم خیلی درد تاریکیست در د خواستن
آسمون(مشی)
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 ساعت 09:48 ق.ظ
ایشالا به هر چی که می خوای برسی عزیزم...مطمئن باش اگه چیزی رو بخوای کائنات و خدا اونو بعد یه مدتی بهت می دن...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
یاد شعر فروغ افتادم بهار جان:
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گم شدن در پهنهی بازارها
...
ولی کلی منم موافقم خیلی درد تاریکیست در د خواستن
ایشالا به هر چی که می خوای برسی عزیزم...مطمئن باش اگه چیزی رو بخوای کائنات و خدا اونو بعد یه مدتی بهت می دن...