سلام تیچر جونم خوفی؟ چه مطلب قشنگی نوشتی یاد این شعر افتادم: ای طلایی رنگ ای ترا چشمان من دلتنگ راستی از کدامین راز با تو پرده برگیرم؟ عشق و محبت و دلدادگی هم جزء اون رازهاییه که آدم نمیدونه از کجا و چه جور شروع کنه... وقتی این تیکه از مطلبت رو خوندم: هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود، یاد این شعر وحشی افتادم که : اول آنکس که خریدار شدش، من بودم باعث گرمی بازار شدش، من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او شرح پرگشت ز غوغای تماشایی او این زمان، عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟ چاره ایسنت و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر دل، به دلآرای دگر ......... شاید بهتر باشه گاهی اوقات آدم نذاره کسی صدای دلشو بشنوه و همه حرفها رو تو سینه ی خودش قایم کنه... اونوقته که تمام اون افراد یا چیزهایی که آدم با دل و جون دوستشون داره، خودشون با پای خودشون میان:) خیلی از مطلبت خوشم اومد تیچر جونم ... تازه عکس انتخابیت هم محشره:) از خودت مواظبت باش دوست جونم... در پناه حق باشی:-*
سلام بهاره جونم...لطف داری خانومی...شعرا و مطالب تو گویا تر از متن من بودن...ممنون ...
عزیزم! می تونی ازین دریا آب برداری! برو جلو لیوانتو بردار و پاهاتو تو آب دریا خیس کن. بعد یه جرعه با لیوانت از آب دریا بردار! از آب دریا خوردن و برداشتن خودش کلی هنره! غنیمته! از دستش نده!... هیچوقت!
در هنر بودنش که شک ندارم ولی فکر نکنم ادم هنرمندی باشم...! راستی بابت عکس ممنونم...
سلام تیچر جونم
خوفی؟
چه مطلب قشنگی نوشتی یاد این شعر افتادم:
ای طلایی رنگ
ای ترا چشمان من دلتنگ
راستی از کدامین راز با تو پرده برگیرم؟
عشق و محبت و دلدادگی هم جزء اون رازهاییه که آدم نمیدونه از کجا و چه جور شروع کنه...
وقتی این تیکه از مطلبت رو خوندم: هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود، یاد این شعر وحشی افتادم که :
اول آنکس که خریدار شدش، من بودم
باعث گرمی بازار شدش، من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شرح پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان، عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟
چاره ایسنت و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل، به دلآرای دگر .........
شاید بهتر باشه گاهی اوقات آدم نذاره کسی صدای دلشو بشنوه و همه حرفها رو تو سینه ی خودش قایم کنه... اونوقته که تمام اون افراد یا چیزهایی که آدم با دل و جون دوستشون داره، خودشون با پای خودشون میان:)
خیلی از مطلبت خوشم اومد تیچر جونم ... تازه عکس انتخابیت هم محشره:)
از خودت مواظبت باش دوست جونم...
در پناه حق باشی:-*
سلام بهاره جونم...لطف داری خانومی...شعرا و مطالب تو گویا تر از متن من بودن...ممنون ...
عزیزم! می تونی ازین دریا آب برداری!
برو جلو لیوانتو بردار و پاهاتو تو آب دریا خیس کن. بعد یه جرعه با لیوانت از آب دریا بردار! از آب دریا خوردن و برداشتن خودش کلی هنره! غنیمته! از دستش نده!...
هیچوقت!
در هنر بودنش که شک ندارم ولی فکر نکنم ادم هنرمندی باشم...! راستی بابت عکس ممنونم...
خیلی قشنگ تشبیه کرده بودی ولی باید سعی کرد که از همون دریاهه لذت برد چون وقتی چاره ایی نیست چه میشه کرد.
ممنون...این حرفیه...!