مردی که بازیگر شد...

بازیگر مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب  می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند. مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد:
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد.
او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود.
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند.
اما او دیگر با خودش «صادق » نیست. او الان یک بازیگر است

نظرات 6 + ارسال نظر
مشی جمعه 24 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:51 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

وایییییییییییی! این قطره های بارون و چطوری گذاشتی بهار جونم؟؟ منم می خوام! منم می خوام!
چه حس بدیه وختی آدم به خودش دروغ بگه و خودش نباشه! خیلی سخته!

خانومی کدش هم پایین صفحه وبلاگم هست و هم توی نایت اسکین تحت عنوان کد قطره های شبنم می تونی پیداش کنی ولی من هنوز نتونستم کد صورتک ها رو پیدا کنم و به بخش نظر دهی اضافش کنم مشی خانوم:(

افسانه جمعه 24 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

حقیقت تلخیه ... ولی آمار تعداد بازیگرا داره روز به روز بالا و بالاتر می ره!

متاسفانه...

بهاره شنبه 25 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:14 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام تیچر جونم اینا
خوفی؟
اول بگم که این قطره بارونا خیلی ناز و آرامش بخش بودند... مرسی:)
چقدر دلم به حال مرد بازیگر سوخت و چقدر این آدم برای من آشناست... نظیر همه آدمای صاف و صادق و درستکار... مردمی که قدر صداقت و نمیدونند حقشونه که اینجور براشون فیلم بازی بشه و سرشون کلاه بره:)
مواظب خودت باش تیچر جونم اینا:-*

سلام خانومی...ممنون...

نازلی یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:55 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

واقعا زندگی های ما اینطوری شده پر از دروغ و ریا.
چه بارونای خوشگلی گذاشتی توی صفحه ات.

متاسفانه...
ممنون خانومی...

افسانه یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

سلام بهاره جونم.
کامنت دونی پست بالات برام باز نمیشه ... چند روزه سر می زنم ولی همچنان مشکل داره!!!!!!
...................
خیلی وقتا خیلی از شرایط حق آدم نیست ... ولی منفی بافی فقط باعث آزار و اذیت بیشتر روحی میشه ... درسته که زندگی سخته و آدمها بی معرفت هستند ولی هنوز یه چند تایی آدم خوب پیدا میشه و هنوز هم میشه لحظاتی از زندگی رو شاد بود ... پس همچنان سعی کن ... سعی کن مثبت فکر کنی.
..................
براش دعا می کنم.

سلام افسانه جونم...ممنون که بهم سر می زنی...نمی دونستم مشکل داره...حال وهوای این وبلاگ هم شده مثل خودم!
سعی می کنم و مننونم که براش دعا می کنی خانوم گل...راستی
می دونی خودت یکی از اون خوبایی؟؟!!

سمیرا مامان شاینا شنبه 9 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:40 ب.ظ http://shina.blogsky.com/

خاله بهاران
سلام
تو پست جدیدت نتونستم آپ بذارم به خاطر همین اینجا برات پیغامگذاشتم خوبی ؟
چی می کنی ؟
پیدات نیست؟

سلام مامان سمیرای گل...ممنون که بهم سر می زنین...منم خوبم... بزارین به حساب زندگیه پر مشغله...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد