یادش بخیر

 

 

یادش بخیر اون موقع ها که پا تو کفش بزرگترها می کردیم 

چه حالی می داد... مگه نه؟!

نوشتن...

من به خود می گویم که این انسان ها حتی با احساس ترین شان  

حتی سرگردان ترین شان در اندیشه آری حتی معروف ترین و دانشمند ترین شان  

هم نتوانستند آگاهانه یا غیر آگاهانه از این غریزه فرار کنند... 

غریزه ای کودکانه و ساده: 

نوشتن... 

نوشتن به منظور جبران ِجبران ناپذیر!!!

زندگی...

زندگی رنج به همراه دارد. زندگی به اندازه رنج، کودکی به همراه دارد. 

رنج و کودکی درحقیقت یکی هستند. روح کودکی برای دنیا تحمل ناپذیر است. 

دنیا کودکی را رها می کند تا دنیا بماند. 

آنچه رها می شود، هیچ وقت نمی میرد. 

بلکه سرگردان، بی آنکه لحظه ای آرام گیرد، به راه خود ادامه می دهد،  

و درد آن را همراهی می کند.

لحظه های زندگی...

نورانی ترین لحظه های زندگی من لحظه هایی است که به تماشای دنیا قناعت می کنم. 

این لحظه ها از تنهایی و سکوت ساخت شده اند. روی تخت دراز می کشم یا پشت میزم 

 می نشینم یا در خیابان قدم می زنم. 

دیگربه دیروز فکر نمی کنم و فردا وجود ندارد. 

هیچ کس را نمی شناسم و هیچ کس برایم غریبه نیست. 

این تجربه تجربه ساده ای نیست. نباید آن را خواست.  

زمانی که از راه می رسد باید آن را پذیرا شد.

دلم می خواهد ...

دلم می خواهد بتوانم دعا کنم 

دلم می خواهد بتوانم کمک کنم 

دلم می خواهد بتوانم تشکر کنم 

دلم می خواهد بتوانم صبر کنم 

دلم می خواهد بتوانم آن چه را آموختنی نیست بدانم اما نمی دانم 

من فقط می توانم بنشینم و بگذارم خدا یا برای آنکه خیلی هم متوقع نباشم یکی از  

واسطه هایش: باران برف خنده بی دلیل کودکان برای انجام کارها به جای من  

وارد عمل شوند.