چگونه؟

هر روز صبح از لحظه بیداری از خودم می پرسم:  

چگونه باید به درون این اولین صبح دنیا وارد شد؟

آی آدمها...

دنیا سرشاز از جنایت است، چراکه در بین دستان کسانی است که پیش از هرکس 

 خودشان را به قتل رسانده اند، اعتماد به نفس شان را و آزادی شان راخفه کرده اند. 

 من همیشه از اینکه  آدم ها خودشان  را اسیر می کنند تعجب کرده ام.   

آدم ها دهانشان را به شیشه قرارداد ها می چسبانند و از نفس هاشان بخاری بر این شیشه  

ایجاد می شود و این بخار آن ها را از زندگی کردن، از عشق ورزیدن باز می دارد...

 

اولین برف در آسمان برفراز زمین سرد بال گسترد. سبک سر و زودرس.  

نماند. آرام رفت. 

برف یک کودک است. برف خارج از محدوده زمان ما را مفتون می سازد.  

همه ما در برابر برف کودکی بیش نیستیم. برف کودکی است در لباس سفید.  

دختربچه ای یک ساله. دختر بچه ای که اولین قدم هایش را بر زمین می گذارد. 

پدیدار می شود و ناپدید می گردد. سال بعد دوباره پدیدار می شود. 

همیشه در همان سن می ماند. پیرو گذر زمان نیست و پیر نمی شود. 

همیشه به همان زیبایی و طراوت...

دنیا...

بین من و دنیا یک شیشه فاصله است. 

نوشتن راهی است برای گذر از این شیشه، بی آنکه بشکند... 

نکته ها در گفته ها

دل را دیگران می شکنند ولی حفظ و بازسازی آن با ماست.(از ماست که بر ماست)

دنیا همیشه به کام ما نیست، این ما هستیم که آن را به تسخیر در می آوریم. 

از فرمایشات جناب ضد یخ