-
بوی دل کباب من آفاق را گرفت...
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 19:03
چند وقتیه از یه نفر شنیدم یکی از دوستای گل دوران دبیرستانم (البته روم نمی شه از لفظ دوست برای خودم استفاده کنم ، چون حالا که بهم احتیاج داره کنارش نیستم)، آدمی که برای آیندش کلی هدف و آرزو داشت و برای رسیدن بهشون تلاش می کرد، یه آدم کاملا احساساتی و لطیف، در خارج از کشور، اونور دنیا، جایی که دسترسی بهش تقریبا غیر...
-
مردی که بازیگر شد...
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 18:17
بازیگر مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس...
-
درد مشترک...
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 09:15
مغازه داری روی شیشه مغازه اش تابلویی به این مضمون نصب کرد: توله های فروشی چیزی از نصب آن نگذشته بود که مغازه دار متوجه پسر کوچولویی شد که جلوی او ایستاده بود پسرک از او خواست تا توله ها را به اونشان دهد. مغازه دار سوت زد و با صدای سوت او یک عدد سگ با پنج تا توله سگ فسقلی اش که بیشتر شبیه توپ های پشمی کوچولو بودند، پشت...
-
آموخته ام که...
شنبه 18 آبانماه سال 1387 10:57
آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس دلیلی ندارد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم. آموخته ام که راه رفتن در کنار پدر در یک روز تابستانی، شگفت انگیز ترین چیز در بزرگسالی است. آموخته ام که پول شخصیت نمی خرد. آموخته ام که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند....
-
باران
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 08:32
ابرها می غرند زمین می لرزد چشمان آسمان خیس می شود باران می آید باران...
-
خاکستری تر از همیشه...
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 08:22
دیگر گریه نخواهم کرد غصه نخواهم خورد بغض نخواهم کرد آه نخواهم کشید افسوس نخواهم خورد ناگزیر... عادت می کنم ... عادت... می پذیرم... می پذیرم... هر چقدر هم سخت طاقت فرسا و وقت گیر باشد عادت می کنم می پذیرم... غیر از این چاره ای هم هست؟؟؟!!! راهی هست؟ کاری هست؟ همه را آزموده ام بارها و بارها نه یک بار که چندین و چندین و...
-
خسته ام ...
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 14:58
خسته ام از این تکرارهای همیشه. خسته ام...
-
سکوت...
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 10:32
نمی دانم پس از مرگم چه خواهم شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتقام که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دم گرم نفس رابر گلویم سخت بفشارد و خواب زندگان مرده را آشفته تر سازد بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 08:37
دیرگاهی است سوالی دارم و معما این است سهم آزادی پروانه کجاست و چرا بال کبوتر فقط آهنگ قفس می خواند مرغ باران به کجا می بارد و چرا یک گنجشک، بار اول که سر از لانه برون آورد تاکه پر گیرد و بالا برود آسمان را جا نیست و نمی دانم من از چه رو می گویند،شب خمار است و سیاه شب اگر تاریک است، علتش بخشش خورشید به ماه است و زمین...
-
هرچه از دوست رسد نیکوست...
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 12:44
تو فکر بودم برای دومین ماهگرد روزنگارم چه کنم ...آخه ۱۱ مهر آغاز سومین ماه شروع به کار روزنگارمه...دردسرتون ندم...نزدیک به یک هفته پیش تصمیم گرفتم از بخش موسیقی های نایت اسکای استفاده کنم و به روزنگارم حال و هوایی تازه بدم... ولی چشمتون روزه بد نبینه...در اولین انتخاب خودم کاملا موفق بودم ولی به محضه اینکه خواستم...
-
آرزو
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 23:21
اول از همه برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ، و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ، و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ....... اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ، از جمله دوستان بد و...
-
پاییز
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 23:37
پاییز را حس می کنم پاییز را با همه وجودم حس می کنم گزندگی سرمائی که گرگ و میش هوای صبح اول صبح باعث می شود پتو را بیشتر به خود بپیچم و پیری درختان انگار هوس ریزش دارند انگار می خواهند بار سنگین برگها را از دوش بردارند و انگار دوست دارند صدای لذت بخش خش خش رنگهای نارنجی و زرد و قرمز را در زیر پای عابران بشنوند و خرده...
-
safar
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 17:35
salam be hameye dostaye khobam ke lotf daran va be safheye man sar mızanan chandıst dar safaram va az sar zadan be webloge khodam be door va az hame badtar vaght nakardam be weblogetoon sar beznam valı ghol mıdam bargashtam hatman jobran konam va az khejalatetoon dar bıyam
-
بی بهونه ...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 00:50
چرا نمی شه بی بهونه از همدیگه یاد کنیم این گل ها بی بهونه تقدیم شما
-
بانوی روشندل شیلات...(یادش بخیر)
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 00:21
مرداب این سرزمین پیر همچون سطوح دیده طفلان بی گناه نقش آفرین چهره ماه و ستاره ها می خواهد از نسیم سحرگهان پاسخ دهد به پرسش او همره فلق ای روزگار لعنتی با اوچه کرده ای با آن بلند همت اکنده از غرور با آن که بود سراچه چشمش پر زنور با آن بزرگ بانوی روشندل شیلات می بافد از کلاف یاس روز و شب دیباجی از امید در دل هراس نیست...
-
یک ماه گذشت...
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 08:06
سلام... از ایجاد این وبلاگ یک ماه می گذره...تولدش مبارک...دلم می خواد حرف دلتونوبی ملاحظه بی رودروایسی در موردش بهم بگین...انتقاد کنین...منتظرما...
-
ایران من...
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 13:11
آواره ام وخسته و سرگشته و حیران هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران لندن به...
-
می خوام...
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 12:35
بعد از هزار سال خستگی از کنجه زندون اومدم دلم کویر غربته به عشقه بارون اومدم غرور تیکه تیکمو می خوام که مرحم بزارم غصه های یه عمرمو رو دشت عالم بزارم بلکه یه دسته پاکیم غبار قلب پیرمو پاک کنه و رها کنه رویاهای اسیرمو می خوام که از یاد ببرم هر چی ازم گرفته شد می خوام فراموش بکنم هر چی رشتم پنبه شد خنده تلخ آدما همیشه...
-
گریزی نیست...
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 14:52
من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند می گریزم از شب می گریزم از عشق و تو ای پاک ترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم
-
آتش درون...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 10:58
من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین آشنا شده است؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم !... که در برابرم دریا بود و دریا و دریا
-
دنیا را نگه دارید...
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 08:34
می خواستم زندگی کنم راهم رابستند ستایش کردم گفتند خرافات است عاشق شدم گفتند دروغ است گریستم گفتند بهانه است خندیدم گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم
-
زندگی...
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 08:18
زندگی نهری است به سوی ابدیت و ما سنگ های کف نهریم می دویم و می رویم همراه آب، همسو با موج آرام آرام بی آنکه بفهمیم ساییده می شویم در گذر از پیچ و خم زندگی آرام آرام
-
بغض امانم نمی دهد...
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 10:05
چند وقتیه احساس می کنم تویه اتوبوس نشستم و به سمت جلو در حرکت زندگیمو می گم مثل یه اتوبوس در حال حرکت شده به سمت جلو مستقیم بی هیچ هدف انگیزه برنامه فقط به جلو...مقصدش کجاست نمی دونم! نمی دونم حتی کی و کجا باید ازش پیاده شم ایستگاه رو گم کردم خودم رو هم فکر می کنم دیگه مغزم فرمان نمی ده رها شدم مثل یه خس در مسیر باد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 08:00
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی، و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما، برآن ها که عشق می ورزند زمان راآغاز و پایانی نیست
-
رهایی...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 14:10
و من اکنون به بودن های سبز می اتدیشم در ذهنم آرامش و آسایشی نیکو می پرورانم وبه آزادی و رهایی از خشم درونم بسیار شادمانم من رها هستم من رها هستم از تمام ناخرسندی ها و ناکامی های گذشته آن ها را رها می سازم و خویشتن خویش را پاس می دارم و دوست دارم خویش را با تمام خوبی هایم! ( چه از خود راضی...واه واه)
-
آمد اما...
شنبه 26 مردادماه سال 1387 16:21
آمد اما بی صدا خندید و رفت لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت آمد ازخاک زمین اما چه زود دامن از خاک زمین برچید و رفت دیده از چشمان من پنهان نمود از نگاهم رازها فهمید و رفت گفتم اینجا روزنی ازعشق نیست پیکرش از حرف من لرزید و رفت گفتم از چشمت بیفشان قطره ای ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت گفتمش من را مبر از خاطرت خاطراتش را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مردادماه سال 1387 20:55
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند... خدا گفت: می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد. روزی گنجشک نشست و هیچ نگفت. خدا لب به سخن گفتن گشود. گفت: بگو آنچه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم بود و سر پناه بی...
-
بگذار بگویم...
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 16:22
بگذار بگویم که سالهاست من مرده ام سالهاست که فقط در بین زنده گان نام زنده را با خود یدک می کشم. بگذار بی پرده بگویم سالهاست غروب کرده ام بگذار نهفته ای از درونم را برایت آشکارسازم. بگذار بگویم مردمان عجیب این شهرغریب سالهاست عشق را به آتش کشیده اند. سالهاست که محبت رابه اسارت گرفته ا ند وصداقت را درآتش افکنده اند ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مردادماه سال 1387 17:50
دنیای افکارم را آب و جارو می کنم خوب ها و بدها را جدا می کنم و بهترین ها را در باغچه باورهایم می پرورانم تا سبز شوم... سبز سبز
-
و اما عشق...
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 18:45
دوست داشتن برتر از عشق است عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است، دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها...